پلاک توحید...

یه پلاک که بیرون زده از دل خاک...روی اون...اسمی از یه جوان..

پلاک توحید...

یه پلاک که بیرون زده از دل خاک...روی اون...اسمی از یه جوان..

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات

۵۶ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۳ ، ۱۵:۱۷
العبد
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۳ ، ۱۵:۱۳
العبد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۳ ، ۱۵:۰۶
العبد
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۴:۲۸
العبد



قال المعصوم علیه السلام: من کثر کلامه قل عقله...هر کس کلامش زیاد شود عقلش کم می شود ....نیز فرمودند: اذا تم العقل نقص الکلام...آنگاه که عقل کامل شود کلام کم می گردد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۴:۲۷
العبد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۴:۲۵
العبد


مقام معظم رهبری: به امید روزی که فضای مجازی را هم فتح کنیم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۴:۲۲
العبد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۳ ، ۱۶:۳۶
العبد



قسم به فیض شهادت ، قسم به سرخی خون
به خیبرو نی و هور و جزیره مجنون
قسم به روح خمینی قسم به سید علی
به امر رهبرو فرموده های ولی
قسم به عارف جبهه به مصطفی چمران
به گریه در دل سنگر تلاوت قرآن
قسم به ترکش و قطع نخاع و جانبازی
قنوتو دست جدایی حسین خرازی
قسم به جوخه ی اعدام و سینه ی نواب
به عالمان شهید فتاده در محراب
به انتهای افق سرگذشت حاج احمد
خوراک کوسه شدن در تلاطم اروند
قسم به پیکر بی سر ، قسم به حاج همت
به چادرو به حجاب زنان با عفت
قسم به سید حسن شیرمرد حزب الله
به جنگ سی و سه روزه ، نبرد حزب الله
قسم به باکری و باقری و زین الدین
به غرش نهم دی به فتنه ی رنگین
قسم به قدرت خون در برابر شمشیر
به یک پدر که نیامد پسر و شد آه پیر
به مادر سه شهیدی که خم نکرد ابرو
به تکه تکه شدن در مصاف رو در رو
به دست خالی رزمنده ای که میجنگید
به آن جنازه که با چشم باز میخندید
قسم به خون خلیلی شهید راه حیا
به ندبه و به کمیل و زیارت عاشورا
که تا رمق به تنم هست مکتبی هستم
حسینی ام حسنی ام و زینبی هستم
و سر سپرده ام و از تبار عمارم
به انقلابو شهیدان حق وفا دارم ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۳ ، ۱۶:۳۲
العبد


گوش کن ! می شنوی ؟ فریاد حق را می گویم ، گوش کن ! آری همان فریادی را می گویم که از زیر تازیانه ها به گوش می رسد.
اگر کمی حواست را جمع کنی می شنوی ، با این همه سختی لحظه ای کوتاه نمی آید . گاه از سمت شرق می آید گاه از غرب اما همیشه به گوش می رسد.
آه خدایا ! امان از دست صدای نکره این رقاصه های تزویر ، مگر فریاد پوچ "حقوق بشرشان" می گذارد تا صدای فریاد های حقیقت را بشنویم؟ اما نه ، این بار صدایش بخوبی به گوش می رسد ، حتی پایه های قصر فرعون و ضحاک از این فریادها به لرزه درآمده .
این بار صدای شیخی را پشت میله های زندان می شنوم ، نمی دانم چرا انقدر صدایش آشناست ، صدایش کمی مرا یاد فریادهای خمینی کبیر می اندازد ، نمی دانم چرا ناخوداگاه صدای شاگردان خمینی را به یادم می آورد ، بگذار راحت بگویم جنس صدا حسینی است.فریادش بر سر یزید خراب شده است ، حتما به همین خاطر هم هست که می خواهند اعدامش کنند.
بهتر است کمی بیشتر با صاحب صدا اشنا شوی ، به او می گویند شیخ نمر ، شیخ نمر باقر النمر ، در قطیف عربستان چشم گشود اکنون می شود گفت چیزی میان 56 یا 57 سالی عمر کرده . وی برای تحصیل دروس حوزوی چند صباحی را در ایران و سوریه سپری کرد و بعد از آن به عربستان بازگشت.
شیعه علی نمی تواند ظلم را ببیند و آرام بنشیند ، شیخ هم رهرو امیرالمومنین بود در عربستان تدریس می کرد ، درس شهادت می داد درس جهاد، نمی دانم شاید هم تئوری های انقلاب اسلامی ، هرچه بود زیر بار ظلم رفتن را ننگ می دانست و هر روز خطرناک تر می شد برای تاج و تخت ضحاک .
برای اولین بار در سال 2006 مهمان زندان های صعودی و شکنجه های آنان بود . پس از آن در سال 2012 در حالی که زخم های بسیار برتن داشت توسط نیرو های امنیتی سعودی ربوده شد و اکنون خبر تلخی به گوشمان رسیده که حکم اعدامش را صادر کرده اند.
تاریخ این خبر تلخ را بارها و بارها درک کرده و آن را برای کاتبان به یادگار گذاشته . آری هنوز هم قاضی شارح ، قاضی القضات باشتین ، حکم می کند برای سربدار شدن حقجویان ، آری برادر این اتفاق را تاریخ بارها و بارها دیده است.
آری برادر جان کاخ سبز معاویه امروز در ریاض هنوز هم بر روی خون حق گویان بنا شده است ، چه بنایی سست تر از بنای ظلم.
آری برادر جان ! شعارشان شعار توحید است ، نقش پرچم هایشان لا اله الا الله...اما مسیرشان خطوه شیطان انگار نه انگار که لا االه الا الله.
آری برادر جان ! ببخشید که داستان تلخ تاریخ خاطرت را مکدر کرد اما گفتم تا بشنوی و بدانی که همیشه اینگونه بوده است. آری اینچنین بود برادر.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۳ ، ۱۶:۲۴
العبد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۳ ، ۱۶:۲۳
العبد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۳ ، ۱۶:۲۲
العبد


رفته بودم حرم...

وارد صحن که شدم

آنتن موبایلم پرید

تازه فهمیدم که

مشترک مورد نظرم

فقط تویی...!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۳ ، ۱۶:۲۱
العبد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۳ ، ۱۶:۲۰
العبد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۳ ، ۱۶:۱۹
العبد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۳ ، ۱۶:۱۸
العبد
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۵:۳۶
العبد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۵:۳۵
العبد


ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺷﺪ ، ﻓﻘﻂ ﯾﻪﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺩﺍﺷﺖ ، ﮔﻮﺷﻪ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺍﯼ ﻣﯿﺮﻓﺖﻣﯿﮕﻔﺘﻦ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ ۵۰۰ ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﺎ ۱۰۰ ﯾﺎ ۱۵۰ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﻤﯿﺨﺮﯾﻢ.
ﺍﯾﻨﻢ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﺑﻪﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﺮﻥ ﻫﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻐﺎﺯﻩ ...
ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻫﺎ ، ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ، ﭼﺮﺍ ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ ؟
ﮔﻔﺖ ﻣﺎ ﻣﻨﺰﻟﻤﻮﻥ ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﻧﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ، ﻣﻨﻘﻞ ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ ، ﺯﯾﺮ ﻣﻨﻘﻞ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺫﻏﺎﻻ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭﯼ ﻗﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﻮﺧﺖ ، ﻫﻤﯿﻨﻪ ﺩﯾﮕﻪ.
ﺣﺎﺟﯽ ﺟﻮﻥ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺍﺯﻡ ﺑﺨﺮ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ ...
ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ ﮔﻔﺖ : ﺋــــــﻪ ﺗﻮ ﺭﻭﺿﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ؟؟؟؟؟
ﺍﯾﻦ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻧﺒﻮﺩ ۵۰۰ ﻣﯽ ﺍﺭﺯﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺮﺍ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﻦ ﯾﻪ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺍﺯﺕ ﻣﯿﺨﺮﻡ ......
ﺍﻭﻥ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺳﺖ ، ﺑﯽ ﺑﯽ ﺟﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﻣﯿﺨﺮﯼ ؟ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯾﻢ ﺑﺨﺪﺍ ....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۰:۱۴
العبد

این مطلب رو تو یه سایت خوندم ، واقعا زیبا بود. موقع خوند این مطلب فقط اشک می ریختم. گفتم خالی از لطف نیست که بازدید کننده های وبلاگ هم این مطلب رو بخونن.

فقط می تونم بگم که  " یاد باد آن روزگاران ؛ یاد باد "



شهید حسین خرازی نقل می کرد: ﻭﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ.


ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:

ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ.


ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ.

ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.



ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۰:۱۳
العبد


گنجشکی که نشانی «چهل و هشت» شهید را آورده بود...
♥•۰••۰••۰••۰••۰••۰••۰••۰••۰•
شهید علیرضا خاکپور از سرداران شهید «لشکر پنج نصر خراسان» از خطه گلستان، روستای پیرواش، متولد سال ۱۳۴۵، از خانواده ائی روستائی و کشاورز، متاهل، وقتی «سمانه» تنها دخترش، «هشت ماهه» بود؛ علیرضا در ششم اسفند سال «۱۳۶۵»در عملیات «کربلای پنج» مظلومانه شهید شد.

شهید علیرضا خاکپور؛ در دفترچه خاطراتش آورده است:

منطقه ائی چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد. نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست، بروبر نگاهم می کرد. به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود، گفتم: این گنجشک گرسنه است.

بلند شدم چند دانه نان خشک شده را بردم یک متری اش، ریختم و برگشتم.

نخورد. یکی از بچه ها سنگی به طرفش پرتاب کرد که، گنجشکک من، برو خمپاره می خوری ها، پرید. چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست.

یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد.
پرید و رفت، چند لحظه بعد، باز دوباره برگشت. همان نقطه نشست.

پریدم داخل سنگر، گفتم: بچه ها سر نیزه، یکی بیلچه آورد، یکی با سر نیزه، زدیم به زمین، چند لحظه بعد، پوتین خون گرفته ائی، پیدا شد، بیشتر کندیم….

نامرد دشمن، چهل و هشت شهید مظلوم بسیجی را یک جا روی هم دفن کرده بودند.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۰:۱۰
العبد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۰:۰۸
العبد


سعودالفیصل، وزیر خارجه پادشاهی سعودی با اشغالگر خواندن ایران، خواستار خروج نیروهای ایران از سوریه شده است تا ـ به گفته وی ـ به این ترتیب به حل بحران در سوریه کمک شود.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۰:۰۶
العبد


وجود یک نامه ساده، روی میز شخص وزیر دفاع آمریکا (لئون پانتا) چیزیست که توجه هر آدمی رو بخودش جلب می کنه

وقتی پانتا این نامه به ظاهر ساده رو باز کرد کاغذی توش بود که روی اون آرم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دیده میشد
درحالی که چشمان وزیر دفاع داشت از حدقه بیرون میزد سریع نامه تا خورده رو صاف و سپس شروع به خوندنش کرد
عرق سردی روی پیشونی آقای وزیر نشسته بود
باورش براش خیلی مشکل بود
برای اینکه مطمئن بشه درست داره میبینه یه بار دیگه به آرم نامه نگاه کرد
اما انگار خواب نبود برای همین یه بار دیگه نامه رو شروع کرد به خوندن
متن نامه در یک خط و یک اسم که به جای امضاء درج شده بود خلاصه می شد
اگر لازم باشد از این هم نزدیک تر خواهیم شد
 قاسم سلیمانی
فرمانده سپاه قدس جمهوری اسلامی ایران
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۰:۰۴
العبد


حاج حسین یکتا به نقل از رهبر انقلاب:
اگر رهبر نبودم رئیس فضای مجازی می‌شدم؛
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۰:۰۲
العبد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۰:۰۱
العبد


نه آن زمان که اخراجی ها پر مخاطب شد و تاثیر گذار، مرغ و سیمرغ برایمان مهم بود و نه در معراجی ها سبک و سیاق هنر فیلمسازی و جلوه های ویژه!

از “اخراجی ها” تا “معراجی ها” را همراه شدیم چون حکایت اخراجی هاغمنامه خودمان بود که به خاطر ظاهرمان مطرود کوی نیکنامان بودیم و به خاطر اعتقادات از سر صدقمان پیشرو در ایثار برای آرمان هامان.

اما روایت معراجی ها شاید برای عده ای سرگرم کننده، برا ی دسته ای طنز و برای گروهی ملال آور باشد. اما برای من و هم دردانم خاطراتی است تلخ که به وضوح برابر چشمانمان هرلحظه قد علم میکند.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۳ ، ۱۳:۴۳
العبد

نشریه حریم امام که سخنان این مدرس شاخص حوزه علمیه قم را منتشر کرده یادآور شده ایشان این سخنان را به تازگی و در آیین دعای عرفه، بیان کرده است.

آیت الله عبد الله جوادی آملی گفت: «برای ما که به لطف الهی در فضای حکومت اسلامی تنفس می کنیم، درهای بهشت باز و درهای جهنم بسته است مگر این که کسی خود بخواهد با فشار، قهر و تقلب، درهای جهنم را باز کند و گرنه درهای بهشت باز است و بهشت رفتن بسیار آسان.»

نشریه حریم امام که سخنان این مدرس شاخص حوزه علمیه قم را منتشر کرده یادآور شده ایشان این سخنان را به تازگی و در آیین دعای عرفه، بیان کرده است.

آیت الله جوادی آملی تصریح کرده است: زندگی در فضای حکومت اسلامی مانند ماه مبارک رمضان است و اگر کسی بخواهد می تواند «راهب الیل» و «اسدالنهار» باشد یعنی زاهد شب و شیر ِروز.

مدرس حوزه علمیه قم در بیان جایگاه  امروز شهر قم نیز یادآور شده است: اگر دیروز می گفتند «اطلبوالعلم ولو بالصین» اکنون حرف جهان این است: «اطلبوالعلم ولو بالقم»؛ در جست و جوی دانش باشید ولو تا قم بروید.امروز طلاب 50 کشور دنیا در قم تحصیل می کنند واکنون مدار تمدن ایران اسلامی است نه چین و امثال چین.

آیت الله جوادی آملی از انقلاب اسلامی به مثابه یک مائده الهی یاد کرد و گفت: به همین خاطر معتقدیم کسانی که پیش از جمهوری اسلامی به دنیا آمدند و از دنیا رفتند از بسیاری از فیوضات محروم شدند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۳ ، ۱۳:۴۱
العبد
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۳ ، ۰۸:۴۰
العبد



می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود.
همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود.وقتی پدر وارد شد،
مادر شکایت او را به پدرش کرد.
پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.
پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، همه‌ی درها هم بسته است،
وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد!
خودش را به سینه‌ی پدر چسباند. شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.
شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی خدا فرار کنید:

«وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»


هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست.


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۱:۰۴
العبد
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۱:۰۲
العبد
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۱:۰۱
العبد


سخت آشفته و غمگین بودم…
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم می گیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
در هوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب ، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
خوب، دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آن طرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید...
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”
باز کن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کرد
و سپس ساکت شد...
اما همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، در کنارم خم شد
زیر یک میز،
کنار دیوار ، دفتری پیدا کرد ……
گفت : آقا ایناهاش، دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زد
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..
صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند...
خجل و دل نگران، منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام، گفت : لطفی بکنید، و حسن را بسپارید به ما ”
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده بچه ی سر به هوا، یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو و کنارچشمش، متورم شده است
درد سختی دارد، می بریمش دکتر با اجازه آقا …….
چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمندهT، معلم بودم
لیک آن کودک خرد و کوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….
من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمی دانستم
من از آن روز معلم شده ام ….
او به من به یاد آورد این کلام را...
که به هنگامه ی خشم
نه به فکر تصمیم
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
یا چرا اصلا من عصبانی باشم
با محبت شاید، گرهی بگشایم
با خشونت هرگز...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۰:۵۷
العبد

غریبی وارد قریه ای شد و برای نماز به مسجد رفت.
امام جماعت را دید یک دست و یک پا ویک گوشش بریده بود و یک چشمش از کاسه درآمده
از ریش سپیدی، علت پرسید.
پیرمرد گفت :
راه خطا رفت، به حکم شرع پایش را قطع کردیم.
دزدی کرد، دستش را بریدیم .
گوش به خطا سپرد ، گوشش را کندیم ،
و چشم به نامحرم دوخت، چشمش از کاسه درآوردیم.
مرد طعنه زد :
با این همه فضیلت، چطور امام جماعتش کردید؟
پیرمرد گفت :
آخر، اگر جلوی چشم مان نبود، وقت نماز کفش هامان را می دزدید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۰:۵۲
العبد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۰:۳۰
العبد
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۰:۲۸
العبد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۰:۱۹
العبد
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۰:۱۸
العبد

مثل هربار برای تو نوشتم:

دل من خون شد از این غم، تو کجایی؟

وای کاش که این جمعه بیایی!

دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره،

مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟

تو کجایی؟ تو کجایی...

و تو انگار به قلبم بنویسی:

که چرا هیچ نگویند مگر این منجی دلسوز،طرفدار ندارد،که غریب است؟

و عجیب است که پس از قرن و هزاره هنوزم که هنوز است دو چشمش به راه است مگر سیصدواندی نفر از شیفتگانش، زیاد است؟

که گویند به اندازه یک "بدر" علمدار ندارد!

و گویند چرا این همه مشتاق،ولی او سپهش یار ندارد

جواب امام زمان(عج):

تو خودت مدعی دوستی و مهرشدیدی که به هرشعر جدیدی،زهجران غمم ناله سرایی تو کجایی؟

توکه یک عمر سرودی تو کجای؟توکجایی؟

باز گویی که مگر کاستی بد زامامت ،زهدایت،زمحبت،زغمخوارگی ومهر وعطوفت

تو پنداشته ای هیچکسی دل نگران تو نبوده؟

چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟

چه کسی درپی هر غصه ی تو اشک چکانده

چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟

چه کسی راه به سوی تو گشوده؟

چه خطره ها به دعایم زکنار تو گذر کرد؟

چه زمان ها که تو غافل شده ای و یار به قلب تو نظر کرد...

و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی...

تو کجایی!!!؟ و ای کاش بیایی!

هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود،تو بودی

هر زمان بود تفاوت،تو رفتی ، تو نماندی

خواهش نفس شده یار و خدایت ، و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت

و به آفاق نبردند صدایت، و غریب است "امامت"

من که هستم تو کجایی؟ تو خودت کاش بیایی ، به خودت کاش بیایی...!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۰:۱۴
العبد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۳ ، ۱۰:۰۴
العبد
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۳ ، ۱۰:۰۳
العبد
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۳ ، ۰۹:۵۸
العبد
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۳ ، ۰۹:۵۲
العبد
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۳ ، ۰۹:۴۵
العبد

شکر ایزد فن آوری داریم
صنعت ذره پروری داریم

از کرامات تیم ملی مان 
افتخارات کشوری داریم

با " نود" حال می کنیم فقط
بس که ایراد داوری داریم

وزنه برداری است ورزش ما 
چون فقط نان بربری داریم 

می توانیم صادرات کنیم 
بس که جو ک های آذری داریم

برف و باران نیامده به درک 
ما که باران کوثری داریم !

گشت ارشاد اگر افاقه نکرد
صد و ده تا کلانتری داریم

خواهران از چه زود می رنجید
ما که قصد برادری داریم

ما برای ثبات اصل حجاب
خط تولید روسری داریم

چاقی اصلا اهمیت دارد
ما که ژل های لاغری داریم؟

ما در ایام سال هفده بار 
آزمون سراسری داریم

این طرف روزنامه های زیاد 
آن طرف دادگستری داریم 

جای شعر درست و درمان هم 
تا بخواهی دری وری داریم !

چند تا شعبه بانک و دانشگاه 
بین مریخ و مشتری داریم 

به حقوق بشر نیازی هست 
ما که اصل برابری داریم ؟

حرف هامان طلاست سی سال است 
قصد احداث زرگری داریم 

اجنبی هیچکاک اگر دارد
ما جواد شمقدری داریم 

تا بدانند با بهانه ی طنز
از همه قصد دلبری داریم

هم کمال تشکر از دولت 
هم وزیر ترابری داریم !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۳ ، ۰۹:۳۹
العبد
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۳ ، ۰۹:۲۹
العبد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۵:۴۰
العبد


مجری: بچه ها...هم شیرینی خریدم،هم شکلات،هم بستنی
بچه ها: به به...
مجری: ولی هیچکدومو بهتون نمیدم!
پسرعمه: ای بابا این دیگه چه حرکتیه؟...ما کلی آنزیم آزاد کردیم،جواب هیپوتالاموس مارو کی میده؟
مجری: فقط به یه شرط اینارو بهتون میدم،باید بگین گلای گلدون منو کی خورده
فامیل: این کره خر!
جیگر: من گل نمیخورم! من گل نمیخورم! من گل نمیخورم!
فامیل: تا حالا فکر میکرد جیگره،حالا حتماٌ فکر میکنه بوفونه!
پسرعمه: گابی جان برو و با یه اعتراف شجاعانه مارو به سعادت رسون!
مجری: گابی که دیروز نبود
فامیل: آقای مجری گاوه دیگه...هر کاری ازش برمیاد
مجری: پس فقط تو موندی ببعی...
ببعی به فامیل: دَدی دستم به دامنت...یه کاری بکن!
فامیل: سیرداغ ببینم،دستتو توی دامنم هم بکنی نمیتونم کاری واست بکنم!


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۵:۳۹
العبد
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۵:۳۸
العبد
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۵:۳۶
العبد
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۵:۳۴
العبد

کـــره ای گــفــت بـــه بابای خرش
پــــدر از هـــمـــه جــا بـی خبرش
وقـــت آن اســــت بــــرای پســرت
ایـــــن الاغ نـــــــرّه ی کــــره خــرت
مــاده ای خـــوشگـل و زیـبا گیری
تـــو کــه هر روز به صحرا میری
وقـــت آن اســت کـه زن دار شـوم
ورنـــه از بـــی زنـــی بــیمار شوم
پـــدرش گــفــت کــه ای کـره خَرَم
ای عــزیـــز دل بـــابــــا ، پــســرم
تـــو کـــه در چــنــتــه نداری آهی
نـــه طــویـــلــه ، نه جُلی نه کاهی
تـــو کـــه جــز خـوردن مال پدرت
پـــــــدر نـــــــرهّ خـــــر دربــــدرت
هـــیـــچ کـــار دگــری نیست تو را
یک جو از عقل به سر نیست تو را
به چه جرأت تو زمـن زن طـلــبی
بـــاورم نـیــست کـــه ایـنقدر جَلبَی
بـــایـــد اول تـــو بــگـیـری کاری
بــهـــر مــــردم بــبـــری تــو باری
بعـد از آن یک دو تا پالان بخـری
بـهــر آن کُــرّه خـــوشگـــل بـبـری
یک طــویــلـه بکنی رهن و اجار
تــا کــه راضــی شــود از تو آن یار
بـعــد بـایــد بـخری رخت عروس
بـهـر آن مـاده خــر خـوب و ملوس
جُـــلـی از جــنـــس کــتـــان اعلا
روی جُـــل نـقــش و نـگـاری زیـبـا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۵:۳۳
العبد
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۵:۳۲
العبد




تا در طلب گوهر کانی کانی *
تا در هوس لقمهٔ نانی نانی*
این نکتهٔ رمز اگر بدانی دانی*
هر چیز که در جستن آنی آنی*


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۵:۳۱
العبد


امــام خــامنه ای حفظه الله :

جوانی بر اثر جهالت از خانه پدر و مادر می گریزد و فرار می کند،
بعد به آغوش پدر و مادر بر می گردد و
با محبت آنها، با مهر آنها،
با نوازش آنها مواجه می شود.

این، توبه است.

وقتی بر می گردیم به سوی خانه رحمت الهی، خدای متعال با آغوش باز ما را قبول می کند و می پذیرد.

این بازگشت را که در ماه رمضان به طور طبیعی برای انسان مؤمن پیش می آید، مغتنم بشماریم.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۵:۳۰
العبد
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۵:۱۹
العبد