پلاک توحید...

یه پلاک که بیرون زده از دل خاک...روی اون...اسمی از یه جوان..

پلاک توحید...

یه پلاک که بیرون زده از دل خاک...روی اون...اسمی از یه جوان..

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات

۲۶ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است


(بسم الله الرحمن الرحیم)
نقل شده است که پس از آنکه مأمون، دخترش ام الفضل را به امام جواد ـ علیه‎السّلام ـ تزویج کرد، در مجلسی که مأمون و امام ـ علیه‎السّلام ـ و یحیی بن أکثم و گروه بسیاری از علماء در آن حضور داشتند، یحیی به امام ـ علیه‎السّلام ـ رو کرد و پرسید، روایت شده است که جبرئیل به حضور پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ رسید و گفت: «یا محمّد! خداوند به شما سلام می‎رساند و می‎فرماید: «من از ابوبکر راضی هستم، از او بپرس که آیا او هم از من راضی است؟».
نظر شما دربارة این حدیث چیست؟[1]»
امام ـ علیه‎السّلام ـ فرمودند: «من منکر فضیلت ابوبکر نیستم، ولی کسی که این خبر را نقل می‎کند باید خبر دیگری را نیز که پیامبر اسلام در حجَّة الوداع بیان کرد، از نظر دور ندارد. پیامبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ فرمود: «کسانی که بر من دروغ می‎بندند، بسیار شده‌اند و بعد از من بسیار خواهند بود، هر کس به عمد بر من دروغ ببندد، جایگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حدیثی از من برای شما نقل شد، آن را به کتاب خدا و سنّت من عرضه کنید، آنچه را که با کتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنجه را که مخالف کتاب خدا و سنّت من بود، رها کنید»، امام جواد ـ علیه‎السّلام ـ افزود: این روایت (دربارة ابوبکر) با کتاب خدا سازگار نیست، زیرا خداوند فرموده است: «ما انسان را آفریدیم و می‎دانیم در دلش چه چیز می‎گذرد و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم»[2]
آیا خشنودی و ناخشنودی ابوبکر بر خدا پوشیده بوده است تا آن را از پیامبر بپرسد؟! آیا عقلاً این روایت قابل قبول است؟» یحیی گفت: روایت شده است که: «ابوبکر و عمر در زمین، مانند جبرئیل و میکائیل در آسمان هستند».
حضرت فرمود: «دربارة این حدیث نیز باید دقت شود؛ چرا که جبرئیل و میکائیل دو فرشتة مقرّب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهی از آن دو سر نزده است و لحظه‎ای از دایرة اطاعت خدا خارج نشده‎اند، ولی ابوبکر و عمر زمانی مشرک بوده‎اند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شده‎اند، اما اکثر دوران عمرشان را در شرک و بت پرستی سپری کرده‎اند، بنابراین محال است که خدا آن دو را به جبرئیل و میکائیل تشبیه کند.»
یحیی گفت: «همچنین روایت شده است که: ابوبکر و عمر دو سرور پیران اهل بهشتند».[3] دربارة این حدیث چه می‎گویید؟»
حضرت فرمود: «این روایت نیز محال است که درست باشد، زیرا بهشتیان همگی جوانند و پیری در میان آنان یافت نمی‎شود (تا ابوبکر و عمر سرور آنان باشند!) این روایت را بنی‌امیه، در مقابل حدیثی که از پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ دربارة حسن و حسین ـ علیهما‌السّلام ـ نقل شده است که «حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند» جعل کرده‎اند.»
یحیی گفت: «روایت شده است که «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است». حضرت فرمود: «این نیز محال است؛ زیرا در بهشت، فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد ـ صلی‎الله علیه و آله ـ و همة انبیا و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت با نور اینها روشن نمی‎شود ولی با نور عمر روشن می‎گردد؟!»
یحیی اظهار داشت: «روایت شده است که عمر هر چه گوید، از جانب مَلَک و فرشته می‎گوید.»
حضرت فرمود: «من منکر فضیلت عمر نیستم؛ ولی ابوبکر، با آنکه از عمر افضل است، بالای منبر می‎گفت: «من شیطانی دارم که مرا منحرف می‎کند، هر گاه دیدید از راه راست منحرف شدم، مرا به راه درست باز آورید.»
یحیی گفت: «روایت شده است که پیامبر فرمود:‌ «اگر من به پیامبری مبعوث نمی‎شدم، حتماً عمر مبعوث می‎شد.»[4]
امام فرمود: «کتاب خدا (قرآن) از این حدیث راست‎تر است»، خدا در کتابش فرموده است:
«به خاطر بیاور هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم، و از تو و از نوح...»[5] از این آیه صریحاً بر می‎آید که خداوند از پیامبران پیمان گرفته است، در این صورت چگونه ممکن است پیمان خود را تبدیل کند؟
هیچ یک از پیامبران به قدر چشم بر هم زدن به خدا شرک نورزیده‎اند، چگونه خدا کسی را به پیامبری مبعوث می‎کند که بیشتر عمر خود را با شرک به خدا سپری کرده است؟! و نیز پیامبر فرمود: «در حالی که آدم بین روح و جسد بود (هنوز آفریده نشده بود) من پیامبر شدم».
باز یحیی گفت: روایت شده است که پیامبر فرمود: «هیچگاه وحی از من قطع نشد، مگر آنکه گمان بردم که به خاندان خطّاب (پدر عمر) نازل شده است»، یعنی نبوت از من به آنها منتقل شده است.
حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا امکان ندارد که پیامبر در نبوّت خود شک کند، خداوند می‎فرماید: «خداوند از فرشتگان و همچنین از انسانها رسولانی بر می‎گزیند».[6] (بنابراین با گزینش الهی، دیگر جای شکی برای پیامبر در باب پیامبری خویش وجود ندارد).
یحیی گفت: «روایت شده است که پیامبر ـ صلی‎الله علیه و آله ـ فرمود: «اگر عذاب نازل می‎شد کسی جز عمر از آن نجات نمی‎یافت».
حضرت فرمود: این نیز محال است، زیرا خداوند به پیامبر اسلام فرموده است: «و مادام که تو در میان آنان هستی، خداوند آنان را عذاب نمی‎کند و نیز مادام که استغفار می‎کنند، خدا عذابشان نمی‎کند».[7]
بدین ترتیب تا زمانی که پیامبر در میان مردم است و تا زمانی که مسلمانان استغفار می‎کنند، خداوند آنان را عذاب نمی‎کند.[1] . علامة امینی در کتاب الغدیر (ج5، ص321) می‎نویسد: این حدیث دروغ و از احادیث مجعول است.

2] .«ولقد خلقنا الإنسان و نعلم ما تولوسُ به نفسُهُ و نحنُ أقربُ إلیه من حَبل الوَرید (سورة ق: 16).
[3] .علامة امینی این حدیث را از بر ساخته‎های «یحیی بن عنبسه» شمرده و غیر قابل قبول می‎داند، زیرا یحیی شخصی جاعل حدیث و دغلکار بوده است. (الغدیر، ج5، ص229.) «ذهبی» نیز «یحیی بن عنبسه» را جاعل حدیث و دغلکار و دروغگو می‎داند و او را معلوم الحال شمرده و احادیثش را مردود معرفی می‎کند (میزان الاعتدال، الطبعة الأولی، تحقیق: علی محمد البجاوی، دار احیاء الکتب العربیه، 1382 هـ.ق، ج4، ص40.)
[4] . علامه امینی ثابت کرده است که راویان این حدیث دروغگو بوده‎اند (الغدیر، ج5، ص312و 316)
[5] . «وَ إذْ أخَذْ ‎نا مِنَ الّنبییّن میثاقَهُم وَ مِنْکَ وَ مِن‎ْ نوحٍ....» (سورة احزاب : آیه 7).
[6] . «اللهُ یَصْطفی مِنَ الملائِکةُ رُسلاً ومن النّاس» (سورة حج آیه 75).
[7] . «و ما کانَ الله لِیُعَذِّ بَهُمْ وَ أنْتَ فیهِم، و ما کانَ اللهُ مُعَذِبَهُم‎‎ْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرونَ» (سورة انفال آیه: 33).
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۵
العبد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۳۳
العبد

گلدسته سحر گفت : علیاً ولی الله
در سجده پدر گفت : علیاً ولی الله
دلسوخته ای زمزمه کرد اشهدُ انّ
دلسوخته تر گفت : علیاً ولی الله
گفتند به قاری که تو را سوز صدا چیست؟
با صوت شِکر گفت : علیاً ولی الله
خیبر چو به دستان علی کنده شد از جا
دیوار به در گفت : علیاً ولی الله
شمشیر دو دم چون به مصاف سپر آمد
در گوش سپر گفت : علیاً ولی الله
اندر شب معراج، علی، مرد شجاعت
در اوج خطر گفت : علیاً ولی الله
یک چشم، گنهکار شد و غیر علی دید
آن چشم دگر گفت : علیاً ولی الله .
.
یا علی مولا

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۶:۳۱
العبد

شکایت از علی

خلیفه دوم قاضی محکمه بود و علی در حضورش . کسی از مردم مدینه شکایتی کرده بود و علیه علی مدعی شده بود. همین که آمد , خلیفه دوم از علی خواست برخیزد :

ـ ابا الحسن , کنار مدعی بایست تا به شکایتش رسیدگی کنم.

علی برخاست , اما می توانستی خشم را از چهره اش بخوانی .

ـ چه شد ای ابا الحسن ؟ این که گفتم کنار طرف دعوا قرار بگیری ناراحتت کرد؟

علی پاسخ داد :

ـ تو شاکی را به اسم کوچکش صدا کردی ومن را با کنیه ام !

این عدالت نیست ؛ شاید او مضطرب شود.



این کار مرا مغرور و شما را خوار می کند

او سواره بود و ما پیاده،

از شوق، دنبالش راه افتادیم که کمی از مسیر را با او باشیم. مارا که دید گفت

ـ بامن کاری دارید؟

گفتیم: نه یا امیرالمومنین، مشتاق بودیم همراهی‌تان کنیم. فرمودند: پس برگردید.

راه افتادن پیاده به دنبال سواره، هم سواره را مغرور

و تباه می‌کند و هم پیاده را خوار و خفیف



خدایا , تو بیشتر از خودم مرا می شناسی

یک بار که جلوی خودش تعریفش را کردند .

زمزمه کرد :

- خدایا , تو بیشتر از خودم مرا می شناسی . ومن بیشتر از اینان خودم را .

خداوندا,

ما را از آنچه این ها می پندارند بهتر قرار بده ,

و آن چه که این ها نمی دانند را

بر ما بیا مرز .



به ۳ شرط به خانه تان می آیم

چه افتخاری بالاتر از میزبانی او ؟

امیدوارانه دعوتش کردم تا مهمانمان شود و او هم پذیرفت . اما نه همین طوری . شرط گذاشت گفت :

ـ سه تا شرط دارد . اگر قبول می کنی می آیم .

گفتم قبول . گفت :

ـ اول ؛ هرچه در خانه هست خوب است ، ازبیرون چیزی تهیه نکنی

دوم ؛ چیزی را که در خانه داری دریغ نکنی !

سوم ؛ زن وبچه هایت را به سختی نیندازی .



انفاق در نماز

آیه آمده بود « سرپرست شما تنها خداست , رسول خداست و آنان که ایمان آورده اند , همانان که نماز را به پا می دارند و در حال رکوع زکات و صدقه می دهند ».

و من هم مثل خیلی های دیگر مشتاق بودیم ببینیم ماجرا چیست . با پیامبر رفتیم سمت مسجد مرد فقیری داشت بیرون می آمد.

ـ ببینم , کسی هم چیزی به تو داد ؟

مرد فقیر , رو کرد به مسجد علی را پیدا کرد و نشان داد :

ـ بله آن مرد . همان که دارد نماز می خواند …

برای چندمین بار , شایستگی علی بر ما اثبات شده بود

و جز تکبیر چیز دیگری نداشتیم که بگوییم.



ازدواج آن هم در این شرایط ؟!



وسط ماه مبارک , بعد جنگ بدر , پانزده روز بعد وفات رقیه دختر پیامبر …

علی در چنین روزی با فاطمه ازدواج کرد .

نه پیامبر تا چهلم و سال دخترش صبر کرد ,

نه مردم گفتند این چه وقت عقد کردن است .



تقسیم کار

نوبت کار خانوادگی که رسید ، پیامبر اینطوری پیشنهاد کرد : کارهای بیرون با علی ، کارهای داخل خانه با فاطمه . فاطمه گفت : فقط خدا می داند که این تقسیم کار چقدر خوشحالم کرد .

علی اما فقط بیرون خانه کار نمی کرد .

روزی پیامبر آمد ودید که دخترش ودامادش با هم نشسته اند به عدس پاک کردن .

گفت : خدا به مردی که در خانه به همسرش کمک می کند

به اندازه ی موهای تنش ثواب عبادت می دهد .



قاضی یکروزه ؟!

شب در مسجد کوفه گرداگرد علی بودیم که دیدیم ابولاسود دوئلی آمد.شنیده بودم صبح به عنوان قاضی تعیین شده بود و به شب نکشیده‏،علی باز عزلش کرده بود .

ابوالاسود نزدیک آمد . گفت:

ـ قاضی یک روزه هم داشتیم؟!

و علی جواب داد:

ـ گزارش دادند تو در برخورد با مردم ،

خشن هستی و تُندخو .



خواب زمامداران

برنامه ی علی همیشه روی حساب بود . همه ی آنهایی که با او آشنا بودند می دانستند معمولا اذان صبح تا طلوع آفتاب ، مال ِدعا وعبادتش است ؛ صبح ، موقع آمدن کسانی که نیازی داشتند؛ قبل از ظهر ، جلسه با اصحاب وآموزش فقه ؛ فلان ساعت از شب برای سرکشی از شهر و……

یادم می آید آن روز از صبح یا مشغول رسیدگی به مردم بود ، یا سرکشی از بازار ، یا قضاوت . شب که شد ، با او به خانه اش رفتیم . من در حیاط خوابیدم و او در اتاق . هنوز خوابم نبرده بود که صدای پایش آمد . آمده بود وضو بگیرد. بلند شدم وصدایش کردم :

ـ امیرالمومنین ، این چقدر استراحت بود ؟ تمام روز را که به کار مردم گذراندید ، حداقل شب استراحت کنید .گفت:

ـ روز بخوابم ، حق شهروندانم را ضایع کرده ام ؛

شب بخوابم ، حق خودم را !



تدابیر علی

نخل های تشنه مدینه ، اولین بار بود که آب « قنات» را می چشیدند ؛ علی رسم آبیاری را نو کرده بود . گندم زارهای مدینه به جای گندم های لاغر و نامطبوع ، خوشه های زرین به بار می آوردند ؛ علی دستور داده بود بذر از طائف و ایران بیاورند . آردها دیگر از « آسیاب آبی » که علی ساخته بود در می آمدند . بندرجدّه را علی ساخت . جاده ی جدّه تا علّه را علی کشید . اولین حمام مدینه ، کارگاه کشتی سازی ، چاپارخانه ، حسابداری بیت المال ،…..

همه از تدبیر وتلاش او بود

که به مردم هدیه شده بود .



اقتدار در روز اول

همین که مردم مدینه برای خلافت با او بیعت کردند , سخنرانی ای کرد و آب پاکی را روی دست همه ریخت :

ـ … وضع امروز شما به وضع همان روزگاری برگشته که خدا پیامبرش را برانگیخت. قسم به خدایی که پیامبرش را به حق مبعوث کرد , تکان سختی خواهید خورد و غربال جانانه ای خواهید شد . چنان در این دیگ هم بخورید که زیر و رویتان با هم جابجا شوند , پیشتاختگان بمانند و ماندگان به پیش بتازند ! …

خیلی ها اول شوخی گرفتند . اما وقتی دیدند غلام تازه مسلمان شده غیر عرب همان سه درهمی را از بیت المال می گیرد که اصحاب مهاجر و مجاهد قریشی ؛ زمزمه های مخالفت شروع شد . نه امثال طلحه و زبیر به این عدالت عادت داشتند و نه امثال معاویه در چنین حکومتی ماندنی بودند . اما علی از هیچکدام باکی نداشت , می گفت :

ـ اگر اموالی که ناعادلانه بخشیده شده را در مهریه زنان هم پیدا کنم,

به خدا بر می گردانمشان ؛ که در عدالت , گشایشی در کار است .

کسی که از عدل به تنگ بیاید ,

ظلم برایش تنگ تر خواهد بود !



حریم کوچه

مثل همیشه رفته بودیم سرکشی از بازار .

توی یکی از راسته ها , چند تا بازاری مغازه هاشان را نوسازی کرده بودند و آمده بودند در حریم کوچه .

علی دستور داد خراب شود .

همان روز گزارش رسید قبیله ی بنی بکاء خانه هایشان را در زمین هایی که برای بازار تعین شده بود , ساختند .

دستور خرابی آ ن ها را هم داد .

ـ حق ندارید در محل تجارت مسلمین ,

خانه بسازید



ارزش حکومت

در ذیقار اردو زده بودیم . منتظر بودیم نیروها جمع شوند تا جنگ مان را با اصحاب جمل شروع کنیم . صبح با علی کار داشتم . وارد خیمه اش شدم . نشسته بود و پارگی کفش هایش را می دوخت سلام کردم . جواب داد .گفت :

ـ ابن عباس ، این کفش چقدر می ارزد ؟

چه می گفتم ؟ یک جفت نعلین پینه خورده !

ـ هیچ !

گفت :

ـ همین نعلین برای من ، ارزشمندتر از حکومت کردن بر شماست ؛

مگر اینکه حقی را پرپا کنم یا باطلی را ازبین ببرم .



جوانمردی علی

من هم از لشکر معاویه بودم. به صفین که رسیدیم، معاویه ابولأعور را مامورکرد نگذارند سپاه علی از فرات آب بردارد. ولید و ابن سعد می گفتند « آب را می بندیم تا از تشنگی بمیرید » اما عمروعاص نظر دیگری داشت. می گفت « علی کسی نیست که تشنه بماند » . و نماند. خط شکنان لشکرش را به فرماندهی حسن بن علی فرستاد و سربازان ابوالأعور را کنار زد.

همه نگران شده بودند. معاویه از عمروعاص پرسید « حالا علی چه می کند ؟» عمرو گفت «نگران نباش ،علی مثل تونیست !» و نبود. علی آب برداشتن را برای لشکر ما، برای دشمنانش، آزاد گذاشته بود. حالا فهمیدیم علی یعنی چه! فردای آن روز با جمعیتی از لشکر معاویه،

به سپاه علی پیوستیم. چهره هامان غرق خجالت بود

و دل هامان غرق شادی.



می بخشم . اما شرط دارد …

آن روز رفته بود به محله بنی ثقیف . بزرگ قبیله ی بنی ثقیف هنوز نزدیک نرسیده بود که جوانکی بی آنکه بشناسد , از سر مسخره بازی حرف زشتی به علی زد . علی نگاهی کرد . فبل از اینکه چیزی بگوید , بزرگ قبیله سر رسید و شروع کرد به عذر خواستن .

ـ باشد می بخشم . اما شرط دارد …

نا گفته روشن بود که هر چه می گفت , بنی ثقیف با جان و دل قبول می کردند. گفت :

ـ ناودان های بام هاتان را از روی کوچه ها بردارید و بکشید سر حیاط خودتان . روزنه های روبه کوچه را ببندید . مستراح هایی که رو به کوچه باز می شود را ببندید . سر گذرها بیهوده جمع نشوید . و مردم محله تان رهگذران را مسخره نکنند .

برای محله بنی ثقیف بد هم نشد . حالا دیگر مثل همه محله های کوفه

قابل تحمل شده بودند و تمیز !



این خانه یادگار است

اولین بار بود که می آمد خانه ما . وقتی آمد و نشست و خانه را دید , از تنگی و کوچکی اش تعجب کرد . گفت : چقدر این جا کوچک است . و پولی داد تا یک خانه ی جادار بگیرم و اثاث کشی کنم . گفتم :

ـ ببینید یا امیر المومنین , این جا خانه پدری من است . یادگار است می خواهم همین جا باشم . نمی خواهم خانه ی پدرم را ول کنم .

گفت :

ـ اگر پدرت احمق بوده , تو هم باید مثل او باشی ؟!

دیگر حرفی نمانده بود .



این ساعت نحس است

داشتیم راه می افتادیم سمت نهروان . خوارج نصیحت ها را قبول نمی کردند و تنها راه حل این بود که با شمشیر شورش شان را بخوابانیم . همه چیز آماده بود که ناگهان صدای یکی از مردم بلند شد :

ـ نروید … نروید … این ساعت خوب نیست .

می شناختمش . نجوم خوانده بود و سعد و نحس ایام را با ستارگان در می آورد.حالاداشت می رفت سمت علی …

ـ یا امیر المومنین , در این ساعت حرکت نکنید که می ترسم شکست بخورید . وضعیت ستارگان می گوید که …

جواب علی میخکوبش کرد :

ـ تو فکر می کنی می توانی آن ساعتی را تعیین کنی که کسی در آن ضرر نمی بیند؟ یا زمانی را بگویی که ضرر متوجه کسی می شود ؟! هرکس این حرفها را از تو قبول کند ,

قرآن را تکذیب کرده و از خدا برای کمک گرفتن درکارش بی نیازی جسته!

راه افتادیم . رفتیم و جنگیدیم .

خوارج را شکست جانانه ای هم دادیم و برگشتیم ؛

به خواست خدا .



خوارج پایانی ندارد

قبل از جنگ با خوارج گفته بود «از آن ها ده نفر هم نمی ماند و از شما ده نفر هم کشته نمی شود » همین هم شد . خوارج که تار و مار شدند , گفتیم :

ـ همه شان نابود شدند ای امیر المومنین.

گفت:

ـ هرگز ! این ها نسل هایی در باطن پدران و مادرانشانند .

هرکه از آنان پرچمی بلند کند ,

شکسته خواهد شد .



وصیت علی

زهر شمشیر ابن ملجم کار خودش را کرده .تجویز پزشک شیر است . یتیمان بیرون خانه شیر به دست ایستاده اند.اهل بیت و یاران در خانه , نگران علی اند.

وعلی در آخرین وصیتش به حسن و حسین , نگران مردم؛

ـ به شما دو تن و همه فرزندان و خانواده ام و هر کس که سخنم به او می رسد , « خداترسی »و «نظم» و « آشتی دادن بین مردم » را وصیت می کنم …

جان شما و جان ایتام …

جان شما و جان همسایگان …

جان شما و جان قرآن …

جان شما و جان نماز …

زهر شمشیر ابن ملجم کار خودش را کرده .تجویز پزشک شیر است .

یتیمان بیرون خانه شیر به دست ایستاده اند. علی نیمی از شیر را خود می خورد

و نیم دیگر را … :

ـ به اسیرتان شیر داده اید ؟



علی و …

وسط طواف , دخترکی خردسال دیدم که دست به پرده ی کعبه گرفته بود و داشت برای دخترکی دیگر حرف می زد :

ـ قسم به کسی که به جانشینی پیامبر انتخاب شده بود , او میان مردم به عدالت رفتار می کرد .همسر فاطمه ی زهرا بود و حجتش برای ولایت , آشکار …

دختر به این کوچکی و حرفهای به این بزرگی ؟! جلو رفتم . گفتم :

ـ دختر جان این کسی که می گویی کیست ؟

ـ به خدا که او شاخص ترین چهره , قسمت کننده ی بهشت و جهنم , دانشمند الاهی این امت , سرور امامان , برادر و جانشین پیامبر , علی بن ابیطالب است .

شگفتی ام بیشتر شده بود.

ـ تو از کجا اینها را می دانی ؟ اصلا تو علی را از کجا می شناسی؟

ـ پدرم دوست علی بود . وقتی در صفین شهید شد , من و برادرم آبله گرفته بودیم و از آبله کور شده بودیم . علی آمد خانه ی ما . ما را که دید… به صورتمان دست کشید و شفایمان داد .

خواستم کمی پول به دخترک بدهم . قبول نکرد .گفت :تا وقتی که حسن بن علی را داریم ,

به کمک نیازی نداریم . بعد از من پرسید : علی را دوست داری ؟ گفتم آری . گفت:

ـ دستت را به خوب جایی محکم کرده ای .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۳:۲۲
العبد

اعوذبالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ددر بحار الانوار از امیرالمومنین علیه السلام روایت شده که

 فرمود نزد خانه کعبه نشسته بودم ناگاه پیدا شد پیرمردی قد

 

خمیده که از نهایت پیری ابروهای او بر روی چشمهایش افتاده

 

بود ودردست او عصایی وبر سر او برنس سرخی بود و لباسی

 

از پشم در بر او بود پس نزدیک حضرت رسول الله صلی الله علیه

 

و آله آمده در حالیکه آن حضرت پشت بدیوار کعبه کرده بود

 

 

 

وعرض کرد که یا رسول الله  دعا کن که خدا مرا بیامرزد پیغمبر

 

فرمود زحمت تو بهدر شد ای شیخ وعمل تو باطل شد ..


 چون آن پیرمرد رفت فرمود ایا شناختی او را عرض کردم نه

 

فرمود که این ابلیس لعین بود .پس در عقب او دویدم تا اورا پیدا

 

کردم و بر زمین زدم وبر سینه او نشستم  ودست بر گلوی او

 

گذاشتم تا او را خفه کنم .گفت دست از من بردار که خدا مرا تا

 

روز معینی مهلت داده است .قسم بخدا ای علی که من تو را

 

دوست دارم و احدی تورا دشمن ندارد الا آنکه آن فرزند ولد الزنا

 

است . پس دست از وی برداشت ..


از امام باقر علیه السلام روایت شده که وقتی علی علیه

 

السلام ابلیس را بدرخانه خود ایستاده دید بصورت پیرمردی او را

 

گرفته بر زمین زد وبر سینه اش نشست


ابلیس عرض کرد :برخیز تا تورا بشارتی دهم آن حضرت

 

برخاست فرمود آن بشارت کدام است ؟آن ملعون گفت : که

 

چون روز قیامت شود فرزندت امام حسن علیه السلام بطرف

 

راست عرش می ایستد وفرزند دیگرت امام حسین علیه السلام

 

بطرف چپ وبه شیعیان برات آزادی از آتش جهنم را میدهند.


عرض کرد که میخواهم یکبار دیگر با تو کشتی بگیرم .پس

 

حضرت این مرتبه نیز اورا بر زمین زد باز گفت برخیز تا تو را

 

بشارتی بدهم حضرت برخاست فرمود آن بشارت کدام است ؟

 

گفت چون خدا آدم را افرید و ذریه  او را مانند ذر بیرون آورد

 

میثاق محمد صلی الله علیه وآله وتو را از بنی آدم گرفت و من

 

درست تو را می شناسم و دشمنان تو را میشناسم


پس عرض کرد  یا علی یک بار دیگر  با تو کشتی بگیرم حضرت

 

باز ایندفعه او را بر زمین زد عرض کرد برخیز تا ترا بشارتی بدهم 

 

فرمود آن بشارت چیست ؟ گفت هیچکس تورا دشمن نمیدارد

 

الا آنکه من او را از راه راست فریب داده و گمراه کنم وبه آتش

 

جهنم بسوزانم .

 a

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۳:۰۷
العبد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۲:۵۳
العبد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۲:۴۷
العبد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۲:۴۳
العبد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۲:۴۲
العبد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۲:۴۱
العبد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۰۲:۳۷
العبد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۲۰:۲۹
العبد

انجام عقد اخوت میان رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) و حضرت علی (علیه السلام)
12 رمضان سال 1 هجرت

قبل از ورود رسول خدا (ص) به شهر یثرب اختلافات ریشه ‏داری میان دو تیره ساکن این شهر حکومت میکرد 
و هر چند وقت یک بار این دو تیره یعنی اوس و خزرج به جان هم می ریختند 
و پس از کشت و کشتار و ویرانی های زیادی که به بار می آوردند، برای مدتی دست از جنگ میکشیدند. 

در کنار این دو قبیله جمعی از یهود نیز که از طوایف مختلفی همچون‏ 
«بنی قینقاع‏»، «بنی النضیر»، «بنی قریظة‏»، «بنی ثعلبة‏» و دیگران بودند، 
در طول سالها یا قرن های متمادی تدریجا بدین شهر هجرت کرده 
و زمین های بسیاری در شهر و اطراف آن خریداری نموده و به کار تجارت و صنعت مشغول شده بودند 
و چون از نظر تمدن و فرهنگ و صنعت و به خصوص هوش و استعداد در جمع ثروت بر ساکنان یثرب فزونی داشتند، 
کم‏ کم ثروت و تجارت و اقتصاد و بازار آن شهر را در اختیار خود درآورده و قبضه کرده بودند، 
خود این یهودیان یک عامل مؤثری برای ایجاد اختلاف و دامن زدن به آتش تفرقه بودند
زیرا سود و بهره و آسایش آنها در این کار بود.

رسول خدا (ص) برای پایان دادن به اختلاف میان دو قبیله اوس و خزرج 
و کوتاه کردن دست‏ یهود غارتگر به کمک وحی الهی قراردادها و طرحهایی تدوین کرد 
که به عقیده مورخان و دانشمندان محکمترین پایه پیشرفت اسلام با همین طرحها و قراردادها پی ریزی شد 

پس از چندی از همین مردم مختلف العقیده و ناتوان، امت واحد و ملتی نیرومند تشکیل داد 
و شهر یثرب به صورت بزرگترین پایگاه سیاسی و نظامی جزیرة العرب درآمد، 
بدین وسیله اسلام در سراسر جهان توسعه یافت. 

از جمله کارهای لازم و مهمی که انجام شد پیمان برادری و اخوتی بود که آن حضرت میان مهاجر و انصار بست 
بدین ترتیب مهاجرین را که احساس غربت و بی کسی میکردند، از پریشانی رهایی بخشید 
و خود نیز در این پیمان اخوت شرکت‏ جسته و علی (ع) را به عنوان برادر خویش انتخاب کرد، 

و بدو که در مراسم مزبور ایستاده بود و برادر شدن یک یک از مهاجر و انصار را نظاره مینمود، 
رو کرده و فرمود: «تو هم برادر من باش.» 
این یکی از موارد استثنایی بود که میان دو نفر که هر دو مهاجر بودند، عقد اخوت و برادری بسته میشد.

پیغمبر اکرم میان هر یک از مهاجرین و انصار عقد اخوت بست‏ 
و طبق قاعده باید میان علی (ع) که از مهاجرین است و یکی از انصار عقد اخوت برقرار بکند، 
ولی با هیچیک از انصار عقد اخوت برقرار نکرد. 

نوشته‏ اند که علی (ع) آمد نزد پیغمبر و فرمود: 
«یا رسول الله! پس‏ برادر من کو؟ شما هر کسی را با یکی برادر کردید. برادر من کو؟» 
فرمود: «انا اخوک؛ من برادر تو هستم.» این یکی از بزرگترین افتخارات‏ امیرالمؤمنین است 
که نشان می‏دهد امیرالمؤمنین در میان صحابه پیغمبر یک‏ وضع استثنائی دارد، 
او را نمی‏شود با دیگران همسر کرد، هم تراز و قرارداد، و الا خود پیغمبر علی القاعده باید مستثنی باشد 
و تازه اگر هم‏ مستثنی نباشد، پیغمبر هم از مهاجرین است و باید با یکی از انصار عقد اخوت ببندد، 
و علی (ع) هم با یکی از انصار. ولی نه، میان خودش و علی (ع) عقد اخوت بست. 

این بود که این سمت برادری و این شرف‏ برادری برای همیشه برای علی (ع) باقی ماند 
و خود حضرت از خودش به‏ این سمت یاد می‏کند و دیگران هم می‏گویند: 
اخو رسول الله؛ برادر پیغمبر. علی پسر عموی پیغمبر بود از نظر نسب، 
ولی می‏گویند برادر پیغمبر. به‏ اعتبار همین است.

ضمنا باید دانست که این پیمان را رسول خدا (ص) دو بار یکی در مکه و میان مسلمانان مکه و قریش 
و دیگری در مدینه و میان مهاجرین از یک طرف و انصار از یک سو بست،
در هر دو مرتبه علی بن ابیطالب را برادر خود گردانید. 
این را هم بدانید که داستان پیمان برادری و اخوت علی (ع) را با رسول خدا (ص) در مکه و مدینه 
بیش از بیست نفر از سیره نویسان و محدثین اهل سنت در کتابهای خود نقل کرده ‏اند. 
از جمله: کتاب الصحیح من السیره، ج 3، ص 60.

منابع ؛
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 193 و 194
سید هاشم رسولی محلاتی- زندگانی حضرت محمد (ص)- صفحه 273

...............................
بر این رویداد فرخنده و سعید 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۲۰:۲۷
العبد



حسنی می شود آنکس که حسینی باشد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۲۰:۲۴
العبد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۲۰:۱۸
العبد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۱:۵۲
العبد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۱:۵۲
العبد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۱:۴۹
العبد


پیغمبر اسلام ص می فرمایند:
سلام کردن به دیگران واجب است.....
ولی جواب آن واجب است....
الکافی ج2ص644

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۱:۴۸
العبد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۱:۴۵
العبد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۱:۲۹
العبد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۱:۲۷
العبد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۱:۲۶
العبد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۱:۲۳
العبد


هشتمین روز عجب حال دعایی دارم
حالت مشهدی و کرببلایی دارم
حرم امن خدا پنجره فولاد شماست
و خدا گفت که دیدی چه رضایی دارم؟
واقعا معرکه ای هست میان من و تو
عشق بازیست عجب حال و هوایی دارم
نفسم، خواب و خوراکم،همه ام هست ثواب
و بدانید که اینگونه خدایی دارم
ز خراسان بروم کرببلا جان بدهم
که گریزی بزنم میل سنایی دارم
روضه ای آمد و آمد شب هشتم یادم
رقص شمشیر ز اکبر چه نمایی دارد
ناگهان گفت حسین این چه مکرر شدن است؟
شکر بهر بدنت تکه عبایی دارم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۱:۲۱
العبد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۸:۴۰
العبد