پلاک توحید...

یه پلاک که بیرون زده از دل خاک...روی اون...اسمی از یه جوان..

پلاک توحید...

یه پلاک که بیرون زده از دل خاک...روی اون...اسمی از یه جوان..

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات

ماجرای اذان «ابراهیم» و اسارت 18 عراقی

پنجشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۲:۴۳ ب.ظ


نزدیک اذان صبح بود. 
توی جلسه هر طرحی برای تصرف تپه می دادیم به نتیجه نمی رسید. 
ابراهیم رفت نزدیک تپه، رو به قبله ایستاد و با صدای بلند اذان گفت. 
هرچه گفتیم: «نگو! می زننت!» فایده ای نداشت.
آخرای اذان بود که تیر به گلویش خورد و او را مجروح کرد. 
هوا که روشن شد 18 عراقی به سمت ما آمدند و تسلیم شدند. فرمانده آن ها هم بود؛
در حین بازجویی گفت: «آن هایی را که نمی خواستند تسلیم شوند، فرستادم عقب؛ پشت تپه هیچ کس نیست».
پرسیدم چرا؟ 
گفت: «به ما گفته بودند شما مجوس و آتش پرستید و برای حفظ اسلام باید به ایران حمه کنیم. باور کنید ما هم مثل شما شیعه هستیم؛ وقتی دیدیم فرماندهان عراقی مشروب می خورند و اهل نماز نیستند، در جنگیدن با شما تردید می کردیم. اما امروز صبح وقتی صدای اذان رزمنده شما رو شنیدم که با صدای بلند نام امیرالمومنین(ع) رو آورد، با خودم گفتم داری با برادرای خودت می جنگی؛ نکنه ماجرای کربلا...». 
دیگه گریه امان صحبت به او نداد. 
دقایقی بعد ادامه داد: «برای همین تصمیم گرفتم تسلیم بشم و بار گناهم رو سنگین تر نکنم، حالا خواهش می کنم بگو موذن زنده است یا نه؟» 
گفتم: «آره زنده است». 
تمام 18 اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند. 
شهید ابراهیم هادی 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۲/۲۴
العبد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی